مادر
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: "می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید ، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ " خداوند پاسخ داد: "از میان بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . " اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه . " اینجا در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند . " خداوند لبخند زد و گفت : " فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود . " کودک ادامه داد : " من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان ...
نویسنده :
( باباي نگين و محمد حسین )
11:06